در آن نگاه بی غمت
شکوفه باز میشود
ومن برای دل تو
سفید وبرف میشوم
چرا نگاه میکنی؟
مرا ندا میزنی؟
مگر صدای اشنا
به گوش تو رسیده است؟
به من بگو تو کیستی؟
و از کدام عشیره ای؟
که بوی کوچ میدهد؟
تمام حرفهای تو؟
تا نفسی باقیست، اه سردی باید کشید
دست و دل از سفره نامردی باید کشید
من بر مرگم راضیم، نزدم نمی اید عجل
بخت بد بین از عجل هم ناز میباید کشید،
ای فلک گر نمیزادی مرا اجاقت کور بود؟!
من که خود راضی به این خلقت نبودم،
زور بود...
:: بازدید از این مطلب : 1070
|
امتیاز مطلب : 398
|
تعداد امتیازدهندگان : 93
|
مجموع امتیاز : 93